نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

نازنین زهرای مامانی

5ماهگی دخمل مامان

سلام عسل مامان قربونت برم مامانی، امروز 5ماهه شدی، کلی خانوم شدی واسه خودت هروقت از خواب پا میشی میخندی انگار خنده رو روی لبای قشنگت نقاشی کردن، چند روزیه میذارمت تو رورء کت و تو کلی خوشت میاد خداجونم  ممنون به خاطر نعمت بزرگی که بهم دادی، خودت حفظش کن
14 بهمن 1392

روزها میان و میرن

سلام نازگل مامان روزها دارن یکی یکی میان و میرن و تو داری بزرگتر و بزرگتر میشی نفس مامان دیروز بردمت دکتر و ایشون گفتن یکی از قرصاتو کم کم حذف کنم خیلی خوشحالم چند روزه خیلی شیطون شدی بالبات صدای بوس رو درمیاری ، هر بار میذارمت توی روروئک خودت کلید آهنگاشو میذنی و کلی شیطونی های دیگه هنوز شبا نمی خوابی و مامانی رو تا صبح بیدار نگه می داری هنوز هروقت می برمت حموم کلی می خندی و کلی من ذوق می کنم و قربون صدقت میرم دوست دارم عروسک من
14 بهمن 1392

نازنین من........

سلام نازگل من قربونت برم مامانی که روز به روز داری ماه تر میشی و کارای تازه یاد میگیری تازگی ها وقتی میذارمت توی روروئک این ور و اونور میری سه روز پیش رفتیم دوباره آزمایشتو تکرار کردیم و یه نذر کردم واسه سلامتیت که با کمک دوستای خوبم و خاله ها و زن دایی تا روز تولد حضرت محمد ۱۲۴۰۰۰تا صلوات واسه سلامتیت بفرستم خدای مهربونن سلامتی دخترمو از تو می خوام
14 بهمن 1392

اولین برفی که نی نی کوچولوم دید...

امروز هوا خیلی سرد بود و باد خلیلی شدیدی میومد ماشین بابایی هم یخ زده بود و روشن نمی شد ، برف خیلی زیادی اومده بود واسه همین نتونستم برم حرم دلم گرفته بود ولی چاره ای نداشتم نذر کرده بودم بخاطر سلامتیت ٤٠ روز برم حرم، ولی مجبور شدم بندازم واسه یه موقع که هوا بهتر شده باشه از تو خونه کلی واست دعا خوندم و از خدا جونم تشکر کردم خدایا بخاطر همه ی نعمت هات شکر   ...
12 بهمن 1392

خدایا هزار هزار هزار مرتبه شکرت..........

دیشب بعد نماز خوابم برد صبح وقتی بیدار شدم گیج و منگ بودم نمی دونستم جواب آزمایشت چی شده،وقتی بلند شدم سرم گیج رفت و افتادم، به تلفن بابایی زنگ زدم ولی درسترس نبود خدایا یعنی چی شده............. یه صدایی از بیرون اومد، بابایی بود، دویدم رفتم دم در تا ببینم جواب آزمایشت چی شده گفت بعدازظهر میاد و متوجه شدم گوشیشو خونه جا گذاشته نمی تونستم از جام تکون بخورم و فقط دعا می کردم تلفن خونه زنگ زد، بابایی بود گفت آزمایشت دوباره مشکوک بوده.....خدایا نه.......بهم کمک کن....... به طفل شش ماهم رحم کن   گفت میره اون آزمایشگاه دیگه تا جواب اونجا رو هم بگیره گوشی تو دستم بود و دلم هزار جی دیگه..... دوباره زنگ خورد...... ب...
11 بهمن 1392

گلم کنارم بمون....

امروز جمعه بود..... خدایا چرا این روزهای لعنتی این قدر دیر میگذرن جواب آزمایش دخملم فردا میاد کلی نذر و نیاز کردم امشب هوا خیلی سرد بود وقتی رفتیم حرم بابایی و تو تو ماشین نشستین و من رفتم حرم خیلی گریه کردم و به آقامون کلی التماس کردم یهو به دلم افتاد یه ختم یس واست بردارم و به خانومایی که که توی حرم امام رضا بودن گفتم واست یس بخونن و چهل تا از خاله های مهربونی که اونجا بودن قبول کردن و واسه سلامتیت دعا کردن وقتی اومدم خونه اصلا حالم خوب نبود تا صبح چشم رویهم نذاشتم و فقط به خدا التماس کردم که کمکم کنه نمی دونم فردا قراره چی بشه خدایا کمکم کن ...
11 بهمن 1392

خدایا گرمی دل ما رو سرد نکن...

سلام نفس مامان تو نفس منی و اگه نباشی میمیرم و این هفته بدترین هفته ی زندگیم بود........ امروزقرار بود جواب آزمایش اولت بیاد دل تو دلم نبود خدایا چیکار کنم.............. خدایا جز تو کسی رو ندارم............ دیشب تا دیروقت بیدار بودم و واسه همین صبح دیر از خواب بیدار صبح بابابیی اومد دنبالمون و گفت دکتر زنگ زده بریم پیشش عجله ای لباس پوشدم و رفتیم نفسم بالا نمیومد.... خدایا یعنی جواب آزمایش چی می شه رفتیم بالا و من داشتم از حال میرفتم.... دکتر گفت جواب آزمایش مشکوک به مثبته و دیگه نفهمیدم چی شد  وقتی دکتر آزمایشگاه حال زار منو بابا رو دید گفت چون مشکوکه دوباره آزمایش رو تکرار می کنه یه ذره امید بهمون داد و گفت...
9 بهمن 1392

این روزا خیلی به کمکت نیاز دام خداجون....

صبح نمونه آزمایشتو بدیم آزمایشگاه اصلا حالم خوب نبود، بعد از تحویل آزمایش رفتیم واسه معاینه گوشت و خدارو شکگفت مشکلی نداره حوصله ناهار درست کردن نداشتم از بیرون ناهار گرفتیم و خوردیم و بابایی رفت دنبال کارهاش بعد از ظهر قرار رادیولوژی داشتیم خاله زنگ زد و گفت اگه کار ندارم برم خونه مامان بزرگ ، گفتم نمی تونم بیام بابایی اومد دنبالمون و باهم رفتیم بیمارستان و عکسای رادیولوژی رو گرفتیم و دکترت دید و گفت خدارو شکر چیزی نیست این اولین خبر خوشی بود که تو این هفته میشنیدم داشتم بال در میاوردم ولی هنوز ته دلم نگران بودم رفتیم خونه و به خاله جونا زنگ زدم و اونا هم اومدن اونجا خاله ای عکسای رادیولوژی رو دید و فهمید چ...
8 بهمن 1392

خدایا بهم رحم کن....

امروز یه آزمایش دیگه داشتی.. خیلی نگرانتم عزیز دلم.... آزمایش امروزت رو می فرستن خارج و چند ماه دیگه جوابش میاد دعا کن مادری، دعا کن خدا بهم رحم کنه..... فردا جواب یکی از آزمایش هات میاد ، نمیدونم چیکار کنم...... هیچ کاری از دستم بز نمیاد به جز دعا کردن بعد از آزمایشت رفتم حرم و دست به دامن امام رضا شدم.. گفتم آقاجون من این بچه رو از علی اصغر حسین گرفتم و بیمه ی خودت کردم، روسیاهم ولی پناهی جز خودت ندارم کمکم کن کلی نذر و نیاز کزدم و خاله های نی نی سایتی هم کلی واست دعا کردن خدایا صدامو بشنو و کمکم کن ...
7 بهمن 1392