نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

نازنین زهرای مامانی

دعایم کن......

سلام عزیزدل مامان قربون قد و بالای نازت برم گل من همیشه هروقت میام تا چیزی واست بنویسم ذهنم پر میشه از خالی گاهی دلم میگیره گاهی شادم و گاهی.......... تازگیا وقتی دلم خیلی میگیه تورو میگیرم تو بغلم و کلی فشارت میدم تو کلی میخندی و از خنده ی ناز تو کلی ذوق میکنم مامانی همش دارم با خودم فکر می کنم نکنه مامان خوبی واست نیستم تو الان 13 ماه هفت روز داری و من هنوز نتونستم یه برنامه خوب برای با تو بودن بریزم برای بازی کردن باهات برای خوابت برای غذات و برای کلی چیز دیگه دلم می خواد بتونم هرکاری که از دستم بر میاد رو برات انجام بدم گل مامان دعا کن بتونم مامان خوبی واست باشم ...
6 شهريور 1393

گلمی

سلام عزیز دل مامان امروز مامانی خیلی دلش گرفته بود و کلی گریه کرد شما هم وقتی میدیدی من گریه می کنم یا باهام گریه می کردی یا میومدی پیشم تا آروم بشم و وقتی روی ماه تو رو میدیدم کلی آزامش میگیرم دیشب تا دیروقت بیدار بودی و نگذاشتی من بخوابم خاله بابایی هم صبح زود می خواستن برن یزد و به خاطر همین من مجبور بودم صبح زود بیدار شم و این باعث شد تمام روز رو بی حوصله باشم امروز با بابایی و عمه بابایی رفتیم بازار تا عمع هرید کنن و اونجا واست یه زیردکمه خوشکل خریدم ناهار ماهی درست کرد ولی نمیدونم چرا اصلا به دلم ننشست گل مامان امروز خیلی وروجک شده بودی و چون خیلی خوابت میومد همش از سر و کول من بالا می رفتی راستی مامان ا...
2 شهريور 1393

دایرالمعارف نازنین زهرا

سلام عزیز مامان امروز می خوام کلماتی که تا الان می گی رو بنویسم دختر گلم اولین کلمه ای که گفت دد و بعدشم بابایی بود بله، نه ، آبه، نرجس، باباجی، علی، هاجر، حسن.... اینا کلمه های هستن که تقریبا می شه از یه عالمه حرفی که می زنی فهمیدشون وقتی مامانی می خواد با تلفن حرف بزنه به زور گوشی رو می گیری و بعد مذاریش کنار گوشت و شروع می کنی به گفتن دددبد ادرد تززدددددردد تقریبا همینجوری حرف می زنی و هرکی پشت خط باشه کلی قربون صدقت میره مامانی امروز یه چادر سفید سرت کرد و سر سجاده نشستی و کلی عکسای خشکل ازت گرفت مامان فدای تو بشه عزیزم
27 مرداد 1393

جیجیلی مامان

سلام دخملی مامان می دونی مامانی خیلی خیلی دوست داره؟؟ دیروز حالم اصلا خوب نبود و مجبور شدم برم خونه مامانی تا اونا مواظب تو باشن و من یکم استراحت کنم سر درد خیلی بدی گرفتم و همش حالت تهوع داشتم دختر گلم سپردم دست مامانی و خودم خوابیدم ولی مگه می شد از صدای خنده دایی و بقیه خوابم ببره شیرین من با رقصیدن و شیرین کاریهاش همه رو به خدیدن و قربون صدقه رفتن وادار می کرد و من تو دلم قند آب می شد آخر شب بابایی اومد دنبالم و من خواب بودم و بابایی دلش نیومده بود منو بیدار کنه و ما شب خونه مامان جون موندیم دایی مصطفی و صدرا هم اومدن خونه مامان حاجی و تو کلی با صدرا بازی کردی شب تا دیروقت بیدار بودی و چون من حالم زیاد خوب نبود خو...
27 مرداد 1393

دخملی من

سلام عزیز دل من   امروز خیلی گریه کردی و نذاشتی من به کارام برسم باهم رفتیم حموم و اونجا هم کلی گریه کردی وقتی اومدیم بیرون خیلی خسته بودی غذاتو خوردی و خوابیدی منم تونستم یکم به کارام برسم قربونت برم مامانی امروز یاد گرفتی بگی علی فدای حرف زدنت بشه مامان وقتی بیدار شدی سر حال و پرشور شروع کردی به بازی کردن امروز تونستس کنار تخت من وایسی و از تخت بگیری و راه بری اسباب بازی هم که کنار پات گذاشتم بدون این که بشینی خم شدی و برداشتی کم کم داری یاد میگیری راه بری بعد از ظهر خاله زنگ زد و گفت پسرخاله ها خونه مامان حاجی هستن و همه می خوان تورو ببینن حاضر شدیم و باهم دیگه رفتیم و اونجا و بچه ها کلی شلوغ کردن ...
26 مرداد 1393

دخمل مامان......

سلام  عقش من قربونت برم گلم که ای همه شیرینی دخملی من تازگیا یاد گرفته غر بزنه و گاهی هم کلمات معنب داریمثل ماما و بابا رو میشه از حرفاش فهمید الان دیگه کاملا  غلت میزنه و برمیگرده دیگه دخمل خوبی شده و شبا زود میخوابه و مامامان رو اذیت نمیکنه خلاصه دختر مامان داره کم کم خانومی  میشه واسه خودش قربونت بره مامان ♥♡♥♡♥♡♥♡
17 بهمن 1392

دخترم امروز واکسن زده

سلام به دخترنازم عزیز دل مامانش امروز واکسن چهارماهگیشو زد، آ خه چهارشنبه نارنینم تب داشت به خاطر همین چند روز دیرتر بردمش واسه واکسن.  بازم مثل همیشه صبور بودی، وقتی واکسنتو زدن اولش یکمی گریه کردی ولی خیلی زود آ روم شدی خیلی نگرانتم، انشالله که تب نکنی قربونت بره مامانی که اینقدر ماهی. مامانی و بابایی خیلی دوست دارن بوس بوس واسه دختر نازم
14 بهمن 1392

واسه بابابزرگ نازنین زهرا دعا کنید..

سلام چند روز پیش ، بهم خبر دادن بابای من ، یعنی بابا بزرگ نازنین زهرا،  رگ قلبشون گرفته و  توی بیمارستان بستری شدن خیلی نگران بودیم ، به همین خاطر با نازنینم اومدیم یزد امروز عمل دارن، واسش دعا کنید
14 بهمن 1392

دومین مسافرت دخمل نازم

دو هفته پیش بهم خبر دادند پدر بیمارستانه دبه احتمال زیاد قراره عمل قلب باز  بشن خیلی نگران بودم به همین خاطر دلم نیومد مشهد بمونم و دوباره برگشتم یزد، این دومین سفری بود که با نازنین زهرا میرفتم خیلی ناراحت بودم، این چند روز خیلی یرام سخت بود ، اما خدارو شکر بابا عمل کرد والان حالشون خیلی بهتره امیدوارم خدا همه ی مریص هارو شفا بده آ مین
14 بهمن 1392