نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

نازنین زهرای مامانی

خدایا ، خدای مهربونم.......

سلام دختر نازم دلم خیلی گرفته این چند روزه واسم عذای آور ترین روزای زندگیم بود پنج شنبه با هزار امید و آرزو از دکتر اشرف زاده واست وقت گرفتم خیلی خوشحال بودم که بلاخره موفق شدم وقت بگیرم و ببرمت پیشش تمام امیدم این بود که بگه حالت خوبه و دیگه لازم نیست قرص بخوری....... صبح یکشنبه با امید از خواب بلند شدم و سریع حاضر شدیم و بابایی اومد دنبالمون که بریم دکتر خیلی شلوغ بود تا ساعت ١ طول کشید و وقتی رفتیم پیشش...................... وای خدای من از به زبون آوردنش هم اعصابم به هم میریزه دکتر با صراحت کامل گفت که بیماری متابولیک داری و باید آزمایش بدی تا ببینیم ازچه نوعیش هست دنیا روی سر من وبابا جونت خراب شد نمی تونست...
6 بهمن 1392

واکسن 6 ماهگی.....

امروز دختر نازم رو بردم واسه واکسنش خیلی نگرانش بودم، آخه می گن واکسن ٦ ماهگی خیلی سخته اول قد و وزن و دور سرش رو اندازه گرفتن خدا رو شکر همه چی خوب بود و  دور سر دخمل نازم زیاد رشد نکرده بود وقت زدن واکسنت شد خدا رو شکر واکسن هاتو زدیم و تو زیاد گریه نکردی و چون قبل از اومدن به بهداشت بهت استامینوفن داده بودم راحت خوابیدی خوشحالم که این مرحله از زندگیت هم به  یاری خدا با خیر و برکت گذشت  
30 دی 1392

دخترکم 6 ماهه شد....

سلام دختر نازم روزها دارن میان و میرن و تو روز به روز داری بزرگ و بزرگتر میشی امروز ٦ماهه شدی دیگه راحت می تونی توی روروئک اینور واون ور بری و شیطونی کنی قربون اون خنده های نازت بشم که اینقدر می خندی امروز روز تولد حضرت محمد هم بود و بابایی واسه تولد ٦ ماهگی دختر نازمون یه میز آرایش کوچولو و ناز خرید و مامانی به جای تو کلی ذوق کرد   فردا قراره ببرم بهداشت و واکسن ٦ ماهگیتو بزنیم   کلی دعا کردم که اذیت نشی گلم مامانی و بابایی خیلی دوست دارن ...
29 دی 1392

عاشورای حسینی

سلام به نازنینم و همه ی دوستای خوبش که به دفترچه خاطرات دخترم سر زدن و واسش یه یادگاری گذاشتن تا وقتی بزرگ شد اونا رو بخونه و خوشحال بشه از این که دوستای به این خوبی داره   امسال هم مثل سال های پیش عاشورا رو تو شهر یزد گذروندیم، دخترم خیلی اذیت نکرد چندتا از عکسای نازنینم رو که توی مراسم خاص شهرمون برپا میشه واستون میذارم. این عکسو خیلی دوست دارم ، چون تو این عکس نازنینم بغل کسیه که شبیه امام حسین رو در میاره و تیر سه شعبه هم به طرفش دراز شده خدا این صحنه رو واسه هیچ پدر و مادری مقدر نکنه که فرزندش جلوی چشمش پرپر بشه یا حسین فاطمه     ...
28 آبان 1392

دعایم کن...

وقتی نازنینم ۲ماهه بود واسه واکسن بردیمش خانه بهداشت و اونا قبل از زدم واکسن قد و وزن و دور سر عزیزکم رو گرفتن متوجه شدم رشد سر نازنینم زیاده واسه همین بردیمش پیش دکتر مغز و اعصاب کودکان، خیلی نگران بودم، از سرش سونو گرفتیم و نوار مغز هم انجام دادیم، خوشبختانه دکتر گفت مشکل خاصی نیست چند وقتی میشه که رفته بودیم یزد، این اولین مسافرتی بود که سه نفره با هم رفتیم   واسه اطمینان دوباره بردیمش پیش یه دکتر دیگه، این دفعه از دخترکم آزمایش خون گرفتن، خیلی اذیت شد، آخه نازنین من خیلی کوچولوه، از سرش هم ام آر ای گرفتن، دل تو دلم نبود ۲۰ روز طول می کشید جواب آزمایش حاضر بشه، دکتر واسه دختر نازم قرص نوشت توی این ۲۰ روز دعا می کردم ...
20 آبان 1392

جانم فدای شش ماه ی حسین...

چند سالی بود واسه هیئت علی اصغر به بهانه ی بچه های خواهرام یا برادرم می رفتم حرم امسال خودم یه شیرخواره داشتم ولی امام رضا نطلبید با نازنینم برم پابوس آقا... دلم خیلی هوایی بود دخترکم رو سبزپوش کردم و بردم تاباهم توی غم جانسوز رباب شریک بشیم حسینیه بزرگ یزد خیلی شلوغ بود و همه جا بوی کربلا می اومد چند روز پیش یه اتفاقی افتاد که مجبور شدم یه روز دخترنازمو نبینم، نمی دونید چه حالی داشتم... بی بی جان ، به حق دل سوخته ی پاکت، شفاعت مارو پیش خدا بکن و از خدا بخواه بچه های ما هم حسینی بار بیان و پیرو راه علی اکبر و علی اصغرت باشن الهی آمین
17 آبان 1392

اولین زخم...

امروز دختر گلم اولین زخم رو به صورتش زد   وقتی دیدم دلم سوخت، دختر نازم تا حالا از این کارا نمی کرد یاد زخم هایی افتادم که ما آدما به خودمون می زنیم و حتما اولین کسی که از این بابت ناراحت می شه پدر و مادرمونن نازنینم مواظب باش تو زندگی کاری کنی که هیچوقت به خودت آسیبی نرسونی دوست دارم عزیزکم  
7 آبان 1392